آخرین روزهای سال 89
بازم آخر سال شد و من درگیر بستن حسابهای صندوق و آقا آرتینم که تا میبینه منماشین حساب و کاغذامو در آوردم دیگه امان نمیده ،امروز مجبور شدم دو بار برم صندوق و آرتین رو گذاشتم پیش مامانجون و اینقدر اذیت کرده بود که مامان جون از کمر درد نمیتونست راه بره ،
تازگیها آرتین دیگه وقتی چیزی میخواد یا میخواد چیزی نشون بده منو صدا میکنه ومیگه: مامان ،البته مامان رو با یه لحن خوشگلی میگه
آرتین روز به روز داره بیشتر به شیر خوردن وابسته میشه و من جرات نمیکنم بشینمیا دراز بکشم چون میدوه میاد شیر بخوره
پریروز من و بابا حمید آرتینو بردیم آرایشگاه و موهاشو کوتاه کردیم ولی منزیاد خوشم نیومد چون تازه موهاش بلند شده بود و خیلی بهش میومد و به آرایشگر همگفتم که نمیخوام زیاد کوتاه بشه ولی آرتین از بس گریه کرد من دستاشو گرفتم و باباحمیدم سرشو گرفت تا آرایشگر بتونه موهاشو کوتاه کنه ومنم حواسم نبود و موهاش خیلیکوتاه شد ولی اشکال نداره زود بلن میشه
فردا مراسم چهلم عروس عمه هستش البته هنوز 10 روزمونده به چهلم واقعی ولی برای عید جلو انداختن مراسمو ، نمیدونم چرا اینقدر دلمبرای عروس عمه تنگ شده با اینکه زود به زود نمیدیدمش ولی خیلی دلم میخواد الان بودو میدیدمش،خدا بیامرزدش