آرتینآرتین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

artin

آرتین و شیطونیاش

آرتین من تو این مدت خیلی چیزا یاد گرفته وتمام حرفها و اتفاقات اطرافشومیتونه درک کنه و خدا رو شکر حافظه و هوش خیلی خوبی داره چون کارش اینه که وسایلما رو مخصوصا انگشترا و ساعت منو بر میداره وبازی میکنه و من هر چی میگردم پیدانمیکنم وتا بهش میگم آرتین انگشترم کجاست حتی اگه چند روزم گذشته باشه یادش میادکه کجاست و برام میاره در ضمن اخلاقای بدی هم پیدا کرده مثلا اگر چیزی رو برداره و نخواد به ما بدههر کاری کنیم نمیده حتی با زور و آرامش و داد و... وقتی به آرتین اخم میکنم و به چشماش نگاه میکنم متوجه میشه که خیلی عصبانیم وسریع چشماشو میبنده و سرشو میندازه پایین و با یه لبخند موذیانه و البته دلبرانههر 2 ثانیه یکبار نگام میکنه و اینقدر اینک...
31 مرداد 1390

<no title>

امروز آرتین کلمه آب رو کامل گفت و در ضمن خیلی کلمه ها ی جدید یاد گرفته وبهتر میتونه بگه چند هفته ای میشه که یاد گرفته در ماشین رو باز کنه و میدونه اگر قفل در زدهباشه در باز نمیشه و خودش قفل رو باز میکنه و دستگیره در رو میکشه و تا ما دعواشمیکنیم دستشو بر میداره آرتین اصلا به دعوا کردن منو بابا حمید اهمیت نمیده مخصوصا اگر داد بزنیم سرشمگر اینکه بترسه و از ترس گریه کنه تا از کارش دست بکشه ولی چند وقتی میشه که سعیکردم سرش داد نزنم و فقط با اخم و نگاه کردن تو چشماش عصبانیتم رو نشون میدم و جالباینجاست که آرتین اصلا نمیتونه تو این حالت به من نگاه کنه ،سریع سرش رو میندازهپایین و میره کنار و هر چند ثانیه یکبار منو نگاه میکنه ببینه میخندم...
31 مرداد 1390

<no title>

چند روزی میشه که از   شیر گرفتن آرتینفکرمو مشغول کرده و خیلی نگرانم چون هم آرتین خیلی خیلی وابسته هستش و خودم خیلیعادت به شیر دادن کردم ،نمیدونم یکدفعه از شیر بگیرمش یا به تدریج امروز صبح ساعت 7 خواب بودم یکدفعه آزتین بازومو بوس کرد و آروم صدام کرد ماماو منو برگردوند تا بهش شیر بدم ،دیگه دلم ضعف رفت برای این کارش و از اون موقعبیشتر نگران از شیر گرفتنش شدم امروز بابا حمید از پشت فرمون بلند شد و آرتین سریعرفت جاش نشست و تند تند اول فرمون رو اینور و اونور میکرد و بعد دنده رو تکونمیداد و پشت سر هم اینکارارو تکرار میکرد ،دیگه مثل دوربین ضبط میکنه تمام کارایمارو و البته حرفامونو ...
31 مرداد 1390

از شیر گرفتن

امشبوقتی بابا حمید رفت سر کار آرتین کلی شیر خورد ووقتی خوابش گرفته بود ساعت تقریبا11:30 بود که کتاب براش آوردم خوندیم و عکساشو نشونم داد و وقتی از کتابا خسته شدخواست شیر بخوره که من یکدفعه تصمیم گرفتم به سینم چسب بزنم و ببینم عکس العملشچیه و وقتی آرتین چسب و دید اولش یکه عقب رفت و شروع کرد به بغض کردن و فقط میگفتماما ماما و یکم دست زد تا چسب و بکنه و دید من میگم اوخ شده دیگه دست نزد و فقطبا بغض منو صدا میکرد و اینقدر بغض داشت که منم باهاش گریه میکردم ،یکی از بدترینلحظه های زندگیم بود، بیشتر از آرتین برای خودم سخته که دیگه نخوام به آرتین شیربدم چون بعد از 21 ماه خیلی عادت کردم . بعد از اینکه دید نمیتونه شیر بخوره خیلیکلافه بود و همش دست منو...
31 مرداد 1390

22 ماهگی آرتین

این چند روزه مشغول کم کردن شیر آرتینم و طفلکم خیلی با من همکاری میکنه ولیفقط شب موقع خواب خیلی اذیت میشه و هنوز نمیدونه چطور بدون شیر خوردن بخوابه واینقدر گریه میکنه که آخر سر منم گریه میکنم ،خیلی دلم براش میسوزه،تو روز هر چندوقت یکبار میاد که شیر بخوره تا میگم چسب داره میخنده و میگه دس (چسب ) و میره ولیوقتی خوابش بیاد تا میگم چسب خودشو میکوبونه زمین و گریه میکنه ،دو سه شب پیش دیگهساعت 2 یا 2:30 میخوابید ولی دیشب با اینکه خیلی خوابش میومد ساعت 3 گذشته بودخوابش برد اونم با گریه،دوست دارم این روزا بگذره و آرتین اینقدر عذاب نکشه امروز ظهر داشتیم ناهار میخوردیم که عمه لیلا زنگ زد و گفت زن عمو الهام دردشگرفته و با بابا حمید باید ببرنش بیم...
31 مرداد 1390

آخرین روزهای سال 89

بازم آخر سال شد و من درگیر بستن حسابهای صندوق و آقا آرتینم که تا میبینه منماشین حساب و کاغذامو در آوردم دیگه امان نمیده ،امروز مجبور شدم   دو بار برم صندوق و آرتین رو گذاشتم پیش مامانجون و اینقدر اذیت کرده بود که مامان جون از کمر درد نمیتونست راه بره ، تازگیها آرتین دیگه وقتی چیزی میخواد یا میخواد چیزی نشون بده منو صدا میکنه ومیگه: مامان ،البته مامان رو با یه لحن خوشگلی میگه آرتین روز به روز داره بیشتر به شیر خوردن وابسته میشه و من جرات نمیکنم بشینمیا دراز بکشم چون میدوه میاد شیر بخوره پریروز من و بابا حمید آرتینو بردیم آرایشگاه و موهاشو کوتاه کردیم ولی منزیاد خوشم نیومد چون تازه موهاش بلند شده بود و خیلی بهش میومد و به آ...
31 مرداد 1390

21 ماهگی آرتین

امروز بعد از مدتها تونستم بیام و برای آرتین بنویسم ،این مدت درگیر عید وبعدشم مسافرت بودیم ،چند روز اول عید که بابا حمید سر کار بود ولی روز هفتم ما وبابا جون و مامان جون و دائی امید رفتیم اصفهان و شیراز و قشم و بندر عباس و روزچهاردهم برگشتیم . حالا از آقا آرتین بگم که فکر میکنم تو این سفر ازهمه بیشتر بهش خوش گذشت چون تا دلش میخواست شیطونی کرد ...
31 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به artin می باشد