آرتینآرتین، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

artin

آخرین روزهای سال 89

بازم آخر سال شد و من درگیر بستن حسابهای صندوق و آقا آرتینم که تا میبینه منماشین حساب و کاغذامو در آوردم دیگه امان نمیده ،امروز مجبور شدم   دو بار برم صندوق و آرتین رو گذاشتم پیش مامانجون و اینقدر اذیت کرده بود که مامان جون از کمر درد نمیتونست راه بره ، تازگیها آرتین دیگه وقتی چیزی میخواد یا میخواد چیزی نشون بده منو صدا میکنه ومیگه: مامان ،البته مامان رو با یه لحن خوشگلی میگه آرتین روز به روز داره بیشتر به شیر خوردن وابسته میشه و من جرات نمیکنم بشینمیا دراز بکشم چون میدوه میاد شیر بخوره پریروز من و بابا حمید آرتینو بردیم آرایشگاه و موهاشو کوتاه کردیم ولی منزیاد خوشم نیومد چون تازه موهاش بلند شده بود و خیلی بهش میومد و به آ...
25 مرداد 1390

21 ماهگی آرتین

امروز بعد از مدتها تونستم بیام و برای آرتین بنویسم ،این مدت درگیر عید وبعدشم مسافرت بودیم ،چند روز اول عید که بابا حمید سر کار بود ولی روز هفتم ما وبابا جون و مامان جون و دائی امید رفتیم اصفهان و شیراز و قشم و بندر عباس و روزچهاردهم برگشتیم . حالا از آقا آرتین بگم که فکر میکنم تو این سفر ازهمه بیشتر بهش خوش گذشت چون تا دلش میخواست شیطونی کرد ...
25 مرداد 1390

آرتین و شیطونیاش

آرتین من تو این مدت خیلی چیزا یاد گرفته وتمام حرفها و اتفاقات اطرافشومیتونه درک کنه و خدا رو شکر حافظه و هوش خیلی خوبی داره چون کارش اینه که وسایلما رو مخصوصا انگشترا و ساعت منو بر میداره وبازی میکنه و من هر چی میگردم پیدانمیکنم وتا بهش میگم آرتین انگشترم کجاست حتی اگه چند روزم گذشته باشه یادش میادکه کجاست و برام میاره در ضمن اخلاقای بدی هم پیدا کرده مثلا اگر چیزی رو برداره و نخواد به ما بدههر کاری کنیم نمیده حتی با زور و آرامش و داد و... وقتی به آرتین اخم میکنم و به چشماش نگاه میکنم متوجه میشه که خیلی عصبانیم وسریع چشماشو میبنده و سرشو میندازه پایین و با یه لبخند موذیانه و البته دلبرانههر 2 ثانیه یکبار نگام میکنه و اینقدر اینک...
25 مرداد 1390

<no title>

امروز آرتین کلمه آب رو کامل گفت و در ضمن خیلی کلمه ها ی جدید یاد گرفته وبهتر میتونه بگه چند هفته ای میشه که یاد گرفته در ماشین رو باز کنه و میدونه اگر قفل در زدهباشه در باز نمیشه و خودش قفل رو باز میکنه و دستگیره در رو میکشه و تا ما دعواشمیکنیم دستشو بر میداره آرتین اصلا به دعوا کردن منو بابا حمید اهمیت نمیده مخصوصا اگر داد بزنیم سرشمگر اینکه بترسه و از ترس گریه کنه تا از کارش دست بکشه ولی چند وقتی میشه که سعیکردم سرش داد نزنم و فقط با اخم و نگاه کردن تو چشماش عصبانیتم رو نشون میدم و جالباینجاست که آرتین اصلا نمیتونه تو این حالت به من نگاه کنه ،سریع سرش رو میندازهپایین و میره کنار و هر چند ثانیه یکبار منو نگاه میکنه ببینه میخندم...
25 مرداد 1390

<no title>

چند روزی میشه که از   شیر گرفتن آرتینفکرمو مشغول کرده و خیلی نگرانم چون هم آرتین خیلی خیلی وابسته هستش و خودم خیلیعادت به شیر دادن کردم ،نمیدونم یکدفعه از شیر بگیرمش یا به تدریج امروز صبح ساعت 7 خواب بودم یکدفعه آزتین بازومو بوس کرد و آروم صدام کرد ماماو منو برگردوند تا بهش شیر بدم ،دیگه دلم ضعف رفت برای این کارش و از اون موقعبیشتر نگران از شیر گرفتنش شدم امروز بابا حمید از پشت فرمون بلند شد و آرتین سریعرفت جاش نشست و تند تند اول فرمون رو اینور و اونور میکرد و بعد دنده رو تکونمیداد و پشت سر هم اینکارارو تکرار میکرد ،دیگه مثل دوربین ضبط میکنه تمام کارایمارو و البته حرفامونو ...
25 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به artin می باشد